بزرگ مغان یعنی پیشوایان دین زرتشتی. پیشوای مجوسیان، مالک و رهبان دیر، ریش سفید میکده. پیر می فروش: ای پیر مغان دل شما مرغان آمد شد ما دگر نرنجاند. خاقانی. می که پیر مغان ز دست نهاد جز بپور مغان نشاید داد. نظامی. گفتم شراب و خرقه نه آئین مذهب است گفت این عمل بمذهب پیر مغان کنند. حافظ. آن روز بر دلم در معنی گشاده شد کز ساکنان درگه پیر مغان شدم. حافظ. گرم نه پیر مغان در بروی بگشاید کدام در بزنم چاره از کجا جویم. حافظ. دولت پیرمغان باد که باقی سهلست دیگری گو برو و نام من از یاد ببر. حافظ. از آستان پیر مغان سر چرا کشم دولت در آن سراو گشایش در آن درست. حافظ. من که خواهم که ننوشم بجز از راوق می چکنم گر سخن پیر مغان ننیوشیم. حافظ. مشکل خویش بر پیر مغان بردم دوش کو بتأیید نظر حل معما میکرد گفتم این جام جهان بین بتو کی داد حکیم گفت آن روز که این گنبد مینا میکرد. حافظ. خادم پیر مغان شو کاتبی چون عاقبت مرد گردد هر که از دل خدمت مردی کند. کاتبی. نیز رجوع به کتاب مزدیسنا ص 265 و 278 شود، رند. (لغت محلی شوشتر نسخۀ خطی: رند)
بزرگ مغان یعنی پیشوایان دین زرتشتی. پیشوای مجوسیان، مالک و رهبان دیر، ریش سفید میکده. پیر می فروش: ای پیر مغان دل شما مرغان آمد شد ما دگر نرنجاند. خاقانی. می که پیر مغان ز دست نهاد جز بپور مغان نشاید داد. نظامی. گفتم شراب و خرقه نه آئین مذهب است گفت این عمل بمذهب پیر مغان کنند. حافظ. آن روز بر دلم در معنی گشاده شد کز ساکنان درگه پیر مغان شدم. حافظ. گرم نه پیر مغان در بروی بگشاید کدام در بزنم چاره از کجا جویم. حافظ. دولت پیرمغان باد که باقی سهلست دیگری گو برو و نام من از یاد ببر. حافظ. از آستان پیر مغان سر چرا کشم دولت در آن سراو گشایش در آن درست. حافظ. من که خواهم که ننوشم بجز از راوق می چکنم گر سخن پیر مغان ننیوشیم. حافظ. مشکل خویش بر پیر مغان بردم دوش کو بتأیید نظر حل معما میکرد گفتم این جام جهان بین بتو کی داد حکیم گفت آن روز که این گنبد مینا میکرد. حافظ. خادم پیر مغان شو کاتبی چون عاقبت مرد گردد هر که از دل خدمت مردی کند. کاتبی. نیز رجوع به کتاب مزدیسنا ص 265 و 278 شود، رند. (لغت محلی شوشتر نسخۀ خطی: رند)
ارمغان، سوغات، هدیه ای که کسی از سفر برای دوستان و آشنایان خود بیاورد، رهاورد، تحفه، سفته، نورهان، نوراهان، نوارهان، راهواره، بازآورد، عراضه، بلک، لهنه
ارمغان، سوغات، هدیه ای که کسی از سفر برای دوستان و آشنایان خود بیاورد، رَهاوَرد، تُحفه، سَفته، نورَهان، نَوراهان، نَوارَهان، راهواره، بازآورد، عُراضه، بِلَک، لُهنه
دهی از دهستان میرده بخش مرکزی شهرستان سقز. واقع در 35هزارگزی جنوب باختری سقز و 15هزارگزی جنوب شوسۀ سقز به بانه. کوهستانی، سردسیر. دارای 250 تن سکنه. آب آن از چشمه، محصول آنجا غلات و توتون و لبنیات. شغل اهالی زراعت و گله داری و راه آن مالرو است. (فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
دهی از دهستان میرده بخش مرکزی شهرستان سقز. واقع در 35هزارگزی جنوب باختری سقز و 15هزارگزی جنوب شوسۀ سقز به بانه. کوهستانی، سردسیر. دارای 250 تن سکنه. آب آن از چشمه، محصول آنجا غلات و توتون و لبنیات. شغل اهالی زراعت و گله داری و راه آن مالرو است. (فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
در خراسان به غار مغان معروف است چه نزدیک قریۀ مغان واقع شده است. صاحب مطلعالشمس در جلد دوم آرد: در نزدیکی قریۀ مغان از قرای این بلوک (بلوک اردمه) غاری است غریب که دهنۀ آن بسیار وسیع است. گویند تا یک میدان اسب راه غار طوری وسعت دارد که پنجاه سوار بسهولت عبور میکنند. در منتهای این مسافت از سقف غار آبی میچکد و فوراً منجمد میشود به نحوی که نیم ستون در سطح غار و نیم دیگر در سقف غار پدیدار آمده و چیزی نمانده که این هر دو بهم وصل شود. این محل غار را آب چکان میگویند، راهها و شعبه ها در غار هست، و در هر شعبه فضاها و حوضها و چاههای عمیق و در یکی از فضاها اطاقی وسیع است و دریاچه ای عمیق که عمق نتوانسته اند معلوم کنند، لکن در وسط دریاچه محلی است پاشویه مانند که عرض آن یک ذرع و عمق آن زیاده از یک چارک نیست. اکثر اطاقهای غار را گویا مخصوصاً حجاری و مقرنس کرده اند و اهل ولایت حکایات عجیبه از این غار دارند - انتهی. (مطلع الشمس ج 2 ص 276)
در خراسان به غار مغان معروف است چه نزدیک قریۀ مغان واقع شده است. صاحب مطلعالشمس در جلد دوم آرد: در نزدیکی قریۀ مغان از قرای این بلوک (بلوک اردمه) غاری است غریب که دهنۀ آن بسیار وسیع است. گویند تا یک میدان اسب راه غار طوری وسعت دارد که پنجاه سوار بسهولت عبور میکنند. در منتهای این مسافت از سقف غار آبی میچکد و فوراً منجمد میشود به نحوی که نیم ستون در سطح غار و نیم دیگر در سقف غار پدیدار آمده و چیزی نمانده که این هر دو بهم وصل شود. این محل غار را آب چکان میگویند، راهها و شعبه ها در غار هست، و در هر شعبه فضاها و حوضها و چاههای عمیق و در یکی از فضاها اطاقی وسیع است و دریاچه ای عمیق که عمق نتوانسته اند معلوم کنند، لکن در وسط دریاچه محلی است پاشویه مانند که عرض آن یک ذرع و عمق آن زیاده از یک چارک نیست. اکثر اطاقهای غار را گویا مخصوصاً حجاری و مقرنس کرده اند و اهل ولایت حکایات عجیبه از این غار دارند - انتهی. (مطلع الشمس ج 2 ص 276)
مثنای مرست و آن که در حجاز است مران است. خالدی گوید: این دیر نزدیک دمشق بر تپه ای است که مشرف بر مزارع زعفران و باغهای زیباست. بنای این دیر ازگچ ساخته شده و از سنگهای رنگارنگ مفروش شده دیری بزرگ است و در آن راهبان بسیارند. (از معجم البلدان). بنام دیر قدیم نیز خوانده میشده در سوریه نزدیک دمشق. دیری بزرگ بود و در عهد بنی امیه رونق داشت و در اطراف آن قریه ای بنا شد. ولید بن عبدالملک در آنجا درگذشت (96 هجری قمری). احتمالا ولید بن یزید آنجا را اقامتگاه خود قرار داد. و آن را دیر سمعان هم خوانده اند. (از دائره المعارف فارسی). رجوع به دیر سمعان شود
مثنای مرست و آن که در حجاز است مَران است. خالدی گوید: این دیر نزدیک دمشق بر تپه ای است که مشرف بر مزارع زعفران و باغهای زیباست. بنای این دیر ازگچ ساخته شده و از سنگهای رنگارنگ مفروش شده دیری بزرگ است و در آن راهبان بسیارند. (از معجم البلدان). بنام دیر قدیم نیز خوانده میشده در سوریه نزدیک دمشق. دیری بزرگ بود و در عهد بنی امیه رونق داشت و در اطراف آن قریه ای بنا شد. ولید بن عبدالملک در آنجا درگذشت (96 هجری قمری). احتمالا ولید بن یزید آنجا را اقامتگاه خود قرار داد. و آن را دیر سمعان هم خوانده اند. (از دائره المعارف فارسی). رجوع به دیر سمعان شود
دهی از دهستان هیر بخش مرکزی شهرستان اردبیل، واقع در33 هزارگزی جنوب اردبیل و 9 هزارگزی شوسۀ خلخال به اردبیل. کوهستانی معتدل. دارای 59 تن سکنه. آب آن از چشمه. محصول آنجا غلات. شغل اهالی زراعت و گله داری و راه آن مالرو است. (فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
دهی از دهستان هیر بخش مرکزی شهرستان اردبیل، واقع در33 هزارگزی جنوب اردبیل و 9 هزارگزی شوسۀ خلخال به اردبیل. کوهستانی معتدل. دارای 59 تن سکنه. آب آن از چشمه. محصول آنجا غلات. شغل اهالی زراعت و گله داری و راه آن مالرو است. (فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
دهی جزء دهستان ینگجۀ بخش مرکزی شهرستان سراب. واقع در 11هزارگزی شمال باختری سراب و 7هزارگزی شوسۀ سراب به تبریز. جلگه، معتدل، دارای 68 تن سکنه. آب آن از چشمه. محصولات آنجا غلات، شغل اهالی زراعت. راه آن مالرو است. (فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
دهی جزء دهستان ینگجۀ بخش مرکزی شهرستان سراب. واقع در 11هزارگزی شمال باختری سراب و 7هزارگزی شوسۀ سراب به تبریز. جلگه، معتدل، دارای 68 تن سکنه. آب آن از چشمه. محصولات آنجا غلات، شغل اهالی زراعت. راه آن مالرو است. (فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
ارمغان و سوغات. (ناظم الاطباء). ارمغان. ره آورد. راه آور. راه آورد. سوغاتی. هدیه که از سفر آرند. (یادداشت مؤلف). بر وزن و معنی ارمغان است. (آنندراج) (از فرهنگ جهانگیری) (از برهان). و رجوع به ارمغان شود، درم را نیز گویند. (از آنندراج)
ارمغان و سوغات. (ناظم الاطباء). ارمغان. ره آورد. راه آور. راه آورد. سوغاتی. هدیه که از سفر آرند. (یادداشت مؤلف). بر وزن و معنی ارمغان است. (آنندراج) (از فرهنگ جهانگیری) (از برهان). و رجوع به ارمغان شود، درم را نیز گویند. (از آنندراج)